♥♥ ســکـــــوت عــــــــشــــــــــــق ♥♥

اشعار و دل نوشته های عاشقانه

من راز نگاهت را                                 از آینه پرسیدم

چشمان نجیبت را                         از دور پرستیدم

باران شدم و چون اشک           بر عشق تو باریدم

من شمع وجودم را                                بر مهر تو بخشیدم

مثل گل نیلوفر                                                   چشم تو بهاری شد

از پیش دلم آرام                                                                  رفتی و نفهمیدم  

مرز دل و چشم تو                            از شهر افق پیداست

من سرخی گلها را                     در خنده ی تو دیدم

 

در شهر اقاقی ها                               تو پاکترین عشقی

من راز شکفتن را                          از باغ دلت چیدم

لبخندی زدی آرام                 بر گونه غمناکم

من با گل لبخندت                              بر حادثه خندیدم

ای کاش دو چشم تو                                         سر فصل افق ها بود

آن وقت تو را هر صبح                                                              از پنجره می دیدم

تو باز نفهمیدی از               عشق چه می گویم

آرام گذشتی و                   من باز نرنجیدم

 

+نوشته شده در چهار شنبه 4 آبان 1390برچسب:,ساعت11:18توسط سپیده | |

 
بــی احــتـســاب این هــمـه فاصــلـه و شب های بـیـــــداری
تـمام می شود عـمرم،بی آنکـه لــحظه ای مـال من باشـــی
 
دنــیـا را به زانــوی گام های آمـــدنـت مـی کـشـانم اگــــر،
بــه کـوچــکـتـریـن مــعنای بـودن هــــم پـای مـن بـاشــــی

 

چـــه مــی شـــود مــگر،آســـمــان زمـیــن شـو د گـاهــــی
مـن زمـین باشـم،تو قد قطره ای باران آســمـان من باشــی
مـی شـوم هـــزار حـکـایـــت بـــی غـصه بـا خـنـده ی تـــو
مـی خـندم بـه هــزار اگر ،دلیل تبـسمی بر لبان مـن باشــی
ســلام مــــی کـنـــم به هـر واژه کــه از دهـان تـو مـی آیـد!
اگــر بــه کـوتاهـی سـلام یـک آشـنا هـمــ کـلام مـن باشـــی
می تـوان شسـت دریـایی به پاکی یک قـطره اشـک دلتنگی
می شوم هزار دریا اگر با قـطره اشکی دلتنگ مــن باشـی
 
هـــمــه حــســاب لـحـظه هــای مـن بـودن و نـبـودن اســــت
نیست میشوم اگر،به باوربودن یک سایه درکنار مـن باشی
      
 

+نوشته شده در جمعه 29 مهر 1390برچسب:,ساعت11:7توسط سپیده | |

چشم هایم بی هیچ بهانه می خواهند ببارند
دروغ غم انگیز
که سیاهی
تمام وجودم را به بند کشیده است
کجایی؟

بیا بیا
راه را کوتاه کن
از کوچه ها بگذر
و به دیوارها اعتنایی نکن
درها را
پنجره ها را
باز کن
پرده ها را کنار بزن
و شتابان
خودت را به من برسان

و بی هیچ کلامی
از من
هر چه که می خواهی بخواه
تا که من جان نثار تو کنم

+نوشته شده در جمعه 29 مهر 1390برچسب:,ساعت10:53توسط سپیده | |

 

بی تو

 

بي تو اي آينه پيكر ز جهان بيزارم

بي تو ماتم زده ام خسته دلم بيمارم


بي تو تنها ترم از قله غمناك كبود

بي تو خاموش تر از شام سياه تارم


بي تو بي عشق تو اي باغ شكوفان بهشت

شاخ خشكيده بي برگ تهي از بارم


بي تو بي عشق تو دل مرده تر از مردابم

بي تو بي عشق تو سرگشته تر از پرگارم


بي تو بي تابم و بي خوابم و بي آرامم

بي تو بي عشقم و بي بارم و بي غمخوارم


بي تو اي چشمه شادي زغمت لبريزم

بي تو اي خوشه اميد ز خود بيزارم


بي تو بر آب بود زندگي من چو حباب

بي تو بر باد بود هستي حسرتبارم


بي تو اي زنبق خندان بهاران چه كنم

بي تو آخر تو بگو من به كجا رو آرم

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:,ساعت10:7توسط سپیده | |

 

شمردن بلد نیستم

دوست داشتن بلدم

و گاهی شده

یکی را دو بار دوست داشته باشم ؛

دو نفر را یک جا !!

چه کار می شود کرد؟

دوست داشتن بلدم

شمردن بلد نیستم

        

+نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت14:13توسط سپیده | |

دلاویزترین شعر جهان

 

« دوستت دارم » را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

این گل سرخ من است.

دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن

که فشانی بر دوست،


راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست!

در دل مردم عالم – به خدا -

نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید.


 

تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو

این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت

نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو

« دوستم داری » را از من بسیار بپرس

دوستت دارم را با من بسیار بگو

                    
 

 

+نوشته شده در شنبه 16 مهر 1390برچسب:,ساعت13:55توسط سپیده | |

تو را دوست دارم

 

تو را دوست دارم
در این
باران

می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…

                         دوستت دارم دلاویزترین

+نوشته شده در شنبه 16 مهر 1390برچسب:,ساعت13:20توسط سپیده | |

خسته ام می فهمید ؟!


خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن
خسته از منحنی بودن و
عشق
خسته از حس غریبانه این تنهایی

به خدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت
به خدا خسته ام از اینهمه
لبخند دروغ
به خدا خسته ام از حادثه ی صاعقه بودن در باد
همه ی عمر دروغ گفته ام من به همه
گفته ام
: عاشق پروانه شدم !
واله و مست شدم از ضربان
دل گل !
شمع را می فهمم
!
کذب محض است
دروغ است
دروغ
!

من چه می دانم از احساس پروانه شدن
؟!
من چه می دانم گل
، عشق را می فهمد ؟
یا فقط دلبری اش را بلد است
؟!
من چه می دانم شمع
واپسین لحظه ی مرگ
 حسرت زندگی اش پروانه است ؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن
؟!

به خدا من همه را لاف زدم
!

به خدا من همه ی عمر به
عشاق حسادت کردم !
باختم من همه عمر
دلم را به سراب !
باختم من همه عمر
دلم رابه شب مبهم و کابوس پریدن از بام !
باختم من همه عمر
دلم رابه هراس تر یک بوسه به لبهای خزان !

به خدا لاف زدم
من نمی دانم
عشق ، رنگ سرخ است ؟! آبی ست ؟!
یا که مهتاب هر شب
، واقعاً مهتابی ست ؟!
عشق را در طرف کودکی ام
خواب دیدم یکبار
!

خواستم صادق و
عاشق باشم !
خواستم مست شقایق باشم
!
خواستم غرق شوم در شط مهر و وفا

اما حیف
حس من کوچک بود
یا که شاید مغلوب
پیش زیبایی ها
!
به خدا خسته شدم
 می شود قلب مرا عفو کنید ؟
و رهایم بکنید تا تراویدن از پنجره را درک کنم

تا دلم باز شود
؟!

خسته ام درک کنیدمی روم زندگی ام را بکنم
می روم مثل شما،
پی
احساس غریبم تا بازشاید عاشق بشوم
...

 

          

+نوشته شده در یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:,ساعت10:20توسط سپیده | |

 

 

بوسه یعنی عشق من با من بمان

بوسه آغازی برای ما شدن
                              لحظه‏ای با "همسفر" تنها شدن

طعم شیرین عسل از بوسه است
                              پاسخ هر بوسه‏ای یک بوسه است

بهترین هدیه پس از یک انتظار
                              بشنوید از "ماه" فقط یک بوسه است


بوسه یعنی وصل شیرین دو لب
بوسه یعنی خلسه در اعماق شب
بوسه یعنی مستی از مشروب عشق
بوسه یعنی آتش و گرمای تب


بوسه یعنی لذت از دلدادگی
لذت از دیوانگی، لذت ز شب
بوسه یعنی حس طعم خوب عشق
طعم شیرینی به رنگ سادگی
بوسه آغازی برای ما شدن
لحظه‏ای با دلبری تنها شدن


بوسه سرفصل کتاب عاشقی
بوسه رمز وارد دلها شدن
بوسه آتش می‏زند بر جسم و جان
بوسه یعنی عشق من با من بمان
شرم در دلدادگی بی‏معنی است


بوسه بر می‏دارد این شرم از میان
طعم شیرین عسل از بوسه است
پاسخ هر بوسه‏ای یک بوسه است
بهترین هدیه پس از یک انتظار
بشنوید از من فقط یک بوسه است


بوسه را تکرار می‏باید نمود
بوسه یعنی عشق و آواز و سرود
بوسه یعنی وصل جان‏ها از دو لب
بوسه یعنی پر زدن یعنی صعود      

بوسه یعنی شادی و شور و نشاط
بوسه یعنی عشق خالی از گناه
بوسه یعنی قلب تو از آن من
بوسه یعنی تو همیشه مال من

 

+نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:,ساعت12:41توسط سپیده | |

سکوت

 

 

من از یک شکست عاشقانه می آیم

بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند

قیمت وفا شاید گران تر از آن بود که بهانه

دوست داشتنی زندگیم از عهده ی داشتنش برآید

آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او که باید پر باشد

خالی ست

نمی توانم باورش کنم نه رفتنش را و نه ماندنش را

مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم

به بهانه تولد حقایق غم انگیزی که درد را به درد می آورد

سکوت می کنم تا به خاک سپردن آخرین خاکسترهای

آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد

گریه می کنم با شکوه مثل اقیانوس

او نمی شنود و نمی داند که ماه و خوشبختی همه

بی ستاره هاست

+نوشته شده در جمعه 8 مهر 1390برچسب:,ساعت16:40توسط سپیده | |

 

زودتر بیا...

من زیر باران ایستاده ام...

و انتظار تو را می کشم...

چتری روی سرم نیست..

می خواهم قدم هایت را،با تعداد قطره های باران شماره کنم...

تو قبل از پایان باران می رسی...

یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟

هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند...

و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا...

من تا آخرین فصل باران منتظرت میمانم.....

 

+نوشته شده در پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:,ساعت18:11توسط سپیده | |

 

باران

 

شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست

آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اطاقم دلتنگ

میپرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پر مرغان نگاهم را شست

خواب رویای فراموشی هاست خواب را دریابیم که در آن دولت خاموشی هاست

من شکوفایی گل های امیدم را در رویا ها میبینم و ندایی که به من میگوید گرچه شب تاریک هست دل قوی دار که سحر نزدیک است

در میان من و تو فاصله هاست .............

گاه می اندیشم .... می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری دست های تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشی

چشم های تو به من آرامش میبخشد و تو چون مصرع شعری زیبا سطر بر جسته ای از زندگی من هستی

دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست                  

میتوانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه را میبخشی

گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کی میگوید ؟؟؟؟؟؟؟؟

آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی !!!!!!!!

روی تو را کاشکی میدیدم ....

شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را که عجب عاقبت مرد ؟ افسوس.........

( کاشکی میدیدم)

من به خود میگویم  چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد

با من اکنون چه نشستنها خاموشی با تو اکنون چه فراموشی هاست

چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد .........................

+نوشته شده در پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:,ساعت11:49توسط سپیده | |

تنهایی

 

وقتی که دیگر نبود

 

من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم

وقتی که او تمام کرد

من شروع شدم...

وقتی او تمام کرد...

من آغاز شدم

وچه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن...

مثل تنها مردن

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,ساعت10:9توسط سپیده | |

شاید فراموشت شدم شاید دلت تنگه برام 

شاید بیداری مثله من به فکر اون خاطره ها

شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها

بگو توهم خسته شدی مثل من از فاصله ها

با هر قدم برداشتنت فاصله بینمون نشست

لحظه ای که بستی درو شنیدی  قلب من شکست

یادت بیاد که من کیم؟ همون که می میره برات

همونی که دل نداره برگی بیوفته سر رات

 

نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

از کی داری تو دور میشی ؟ از من که میمیرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیوفته سر رات

 

نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

از کی داری تو دور میشی ؟ از من که میمیرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیوفته سر رات

 

بگو من از کی بگیرم حتی یه بار سراغتو ؟

دارم حسودی می کنم به آینه ی اتاق تو

کاش جای اون آینه بودم هر روز تورو می دیدمت!!!!

اگر که بالشت بودم هر لحظه می بوسیدمت

 

نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

از کی داری تو دور میشی ؟ از من که میمیرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیوفته سر رات

 

نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

از کی داری تو دور میشی ؟ از من که میمیرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیوفته سر رات

+نوشته شده در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:شاید فراموشت شدم,ساعت14:29توسط سپیده | |

بهانه

 

ای عشق همه بهانه از توست
 من خامشم این ترانه از توست


آن بانــــــگ بلند صبحگاهی
 وین زمزمه ی شبانه از توست


من اندوه خــــــویش را ندانم 
 این گریه ی بی بهانه از توست


ای آتش جان پاکبــــــازان
 در خرمن من زبانه از توست


افسون شده ی تو را زبان نیست
 ور هست همه فسانه از توست


 کشتی مرا چـــــــه بیم دریا ؟
 طوفان ز تو و کرانه از توست


گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
 مست از تو ، شرابخانه از توست


می را چه اثر به پیش چشمت ؟
 کاین مستی شادمانه از توست


پیش تو چه توسنی کند عقل ؟
رام است که تازیانه از توست


 من می گذرم خموش و گمنام
 آوازه ی جاودانه از توست


چون سایه مرا ز خاک برگیر
 کاینجا سر و آستانه از توست

 

+نوشته شده در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,ساعت10:57توسط سپیده | |

                                                                     میشود

مي شود با يك نگاه عاشق شد

از طلوع شهر روياها خارج شد

مي شود با يك نگاه شكوفا شد

از جاده آرزوها فارغ شد

مي شود زندگي را از سر گرفت

با گلهاي كوچه رازقي  اميد گرفت

مي شود با يك نگاه به دل اميد داد

از باغ آرزوها زندگي را فرا خواند

مي شود با گل آلاله همراه شد

با پرواز پرنده همسفر شد

مي شود با آن يك نگاه لبخند گل را ديد

آن يك نگاه را در باغچه دل ديد

مي شود با يك نگاه جادوي عشق شد

از دنياي خيالي خارج شد

مي شود آري مي شود فقط كافيست پنجره دل را گشود

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت21:28توسط سپیده | |

                                 خداحافظ                                                                                                             

 

خداحافظ عزیز من حلالم کن زمین گیرم

 نمیدانم چه تاریخی ولی یک روز میمیرم

نمی خواهم دلت تنگ غروب خسته ام باشد

 اگر حتی جوان مردم بگو پیش خودت پیرم

حلالم کن اگر روزی شبی یکوقت ناغافل

تو را رنجانده ام از خود نگو که از تو دلگیرم

چه شبهایی که عشق تو نمک پاشیده بر زخمم

 من از غریبی ها ، از عشق از زندگی سیرم

 اگر مردم شدم یک روح سرگردان و آواره

غروب هرشب جمعه سراغی از تو میگیرم

 شدم مجنون نمیدانم تو هم لیلی من هستی

سکوتی تلخ .... میدانم جوابم را نمیگیرم

یقین دارم وفاداری ولی باز من میترسم

 از اینکه ناگهان روزی بگویی از تو هم سیرم

خداحافظ نگاهم کن همین یک لحظه آخر

 نمی دانم چه تاریخی ولی من بی تو میمیرم.....

نایت اسکین

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت16:32توسط سپیده | |

گمشده

 

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

نایت اسکین

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت16:32توسط سپیده | |

 
 
من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد
 
                     

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت16:32توسط سپیده | |

با تو

 

 

مرا گم کن در آغوش خود ای یار

         که میخواهم در آغوشت بمیرم

           همیشه با منی هر جا که باشم

              به رویای حضور تو اسیرم

                  مرا گم کن میان بوسه هایت

                     مرا از خود به عشقت مبتلا کن

                        ترا میخواهم و جز تو نخواهم

                            دچارم کن دچار هر بلا کن

                         مرا از من بگیر و در شبی دور

                       بخوابانم به لبخند ستاره

                     میان دشت بیتاب شقایق

                  صدایم کن به نجوایی دوباره

                مرا در خود بمیران و بمیران

             که من دیگر به کار من نیاید

          همه تو میشوم سر تا به پا تو 

       که بعد از تو کسی را تو نشاید

     مرا گم کن در آغوش خود ای یار

   که میخواهم در آغوشت بمیرم

  همیشه با منی هر جا که باشم

 به رویای حضورتو اسیرم...

                            

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت16:32توسط سپیده | |

انتظار

 

 

ای عاشق در انتظار چه نشسته ای

 

در انتظار بادهای پاییزی

 

            یا بارانهای بهاری

 

                       برگهای زرد

 

         و یا شکوفه های ارغوانی

 

                         در انتظار کدامی؟

 

                             انتظار بیهوده است!

 

                           پنجره را باز کن

 

                               جدار را بشکن

 

                                      غبار را بشوی

 

             و خاطره ها را به خاطره ها بسپار

 

                              تا پایان پایانها مانده است

 

                                    این است زندگی این است روزگار !

                              

           

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت16:32توسط سپیده | |

تو را که دارم دنیا مال من است
دیگر آرزویی ندارم ، همان یک آرزوی من ، همیشه با تو بودن است
صدای تپشهای قلبم ، هنوز باور ندارم که عاشقم
هنوز باور ندارم که بدون تو هیچم
اگر تو نباشی ...
تو را که دارم ، عشق را با تمام وجود حس میکنم
لطافت عشق را لمس میکنم ، برای چند لحظه نفس را در سینه حبس میکنم
و یک نفس فریاد میزنم عشق من دوستت دارم
وقتی که فکر میکنم که با توام 
نه معنی تنهایی را میدانم و نه حس میکنم که خسته ام
اینک که دارم برایت از احساسم نسبت به تو مینویسم
قلبم با تمام وجود طعم شیرین عشق را با تو چشیده
نمیدانی چقدر خاطر تو برایم عزیزه
تا به حال یار وفاداری را مانند تو ندیده
تو را که دارم دنیا مال من است،
دیگر آرزویی ندارم چون همان یک آرزویم که تو بودی به حقیقت پیوسته است!

 

           

             

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت16:32توسط سپیده | |